معلم حماسه ساز ،ویژگی ها ووظایف
فرهنگی- ادبی
یک روز که پیغمبر در گرمی تابستان همراه علی می رفت در سایه نخلستان
دیدند که زنبوری از لانه ی خود پر زد آهسته فرود آمدبر دامن پیغمبر
بوسید عبایش را ، دور قدمش پر زد بر خاک کف پایش صد بوسه ی دیگر زد
پیغمبر از او پرسید : آهسته بگو جانم طعم عسلت از چیست ؟ هر چند که می دانم
زنبور جوابش داد : چون نام تو می گویم گل می کند از نامت ، صد غنچه به کندو یم
تا نام تو را هر شب چون گل به بغل دارم هر صبح که برخیزم ، در سینه عسل دارم
از شهد و شکر بهتر ، خوش تر زنبات است این طعم عسل از من نیست ، طعم صلوات است این
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |